علی‌آباد

نامه‌ای به شنی

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ب.ظ


موجود شنی عزیز، سلام!

امیدوارم این نامه را قبل از هشت هزار و چهارصد و پانزدهمین سالگرد تولدتان دریافت کنید. یک کارت تبریک تولد هم ضمیمه‌ی نامه کرده‌ام. می‌دانم شما عاشق کارت‌های تبریک هستید و از آخرین باری که یکی از آن‌ها را گرفتید یک قرن می‌گذرد! چون به غیر آن پنج بچه که تابستان سال ۱۹۱۷ به دیدنتان آمدند، آدم‌های انگشت‌شماری از راز درب پنهان گلخانه خبر دارند، و حتی بعد از شنیدن ماجرا توی کَت‌شان نمی‌رود که یک موجود شنی عجیب در ساحلی کشف‌نشده بتواند آرزوی بچه‌ها را برآورده کند، و حتی اگر توی کَت‌شان برورد به خودشان زحمت نمی‌دهند تا یک کارت تبریک درست کنند.


خیلی فکر کردم که باید کدام آرزو را با شما در میان بگذارم. من تا چند سال پیش آرزوهای زیادی داشتم و وقت‌های تنهاییم به خیال‌پردازی می‌گذشت. مثلاً وقتی ده سالم بود با اعداد اول آشنا شدم و حدس گلدباخ را شنیدم. آن زمان ساعت‌ها روی این مسئله فکر کردم و تقریباً مطمئن بودم که بالاخره حل می‌کنمش. حتی چندین بار حساب و کتاب کردم که با جایزه‌ی یک‌میلیون‌دلاری که با حل سوال دریافت می‌کنم چه کارهایی باید بکنم! خانه و ماشین بخرم، توی بانک بگذارم و سود ماهیانه بگیرم، برای دانش‌آموزان بی‌بضاعت مدرسه بسازم... ولی بعداً که آمار خواندم، فهمیدم احتمال اینکه من بتوانم برای اولین بار در دنیا موفق به حل مسئله‌ی قرن بشوم، مسئله‌ای که هیچ کدام از ریاضی‌دان‌های بزرگ قادر به پیدا کردن جوابش نبودند، خیلی خیلی ناچیز است. مثلاً ده به توانِ منفیِ پنج! این شد که آرزوی حل حدس گلدباخ یا آرزوی رئیس‌جمهور شدن یا آرزوی دانشمند شدن را کنار گذاشتم. الان که در خدمت شما هستم، یک دانشجوی ساده‌ی مهندسی‌ام که انتظار نمی‌رود دنیا را متحول کند یا کاری را «برای اولین بار» انجام دهد. شاید حق با شما بود، شاید رابرت هم بعد از چند سال ماجرا را فراموش کرده باشد و دیگر فرصتی برای آرزو کردن نداشته باشد.


ولی می‌دانید، چند روز پیش که سرگذشت آقای گریگوری پِرِلمان را خواندم، فهمیدم که محاسباتم چندان درست نبود. آقای پرلمان یک معلم ریاضی روس است. او چند سال قبل توانست یکی از مسائل هزاره را حل کند و برنده جایزه یک میلیون دلاری شد (هرچند جایزه را نپذیرفت!) اگر آقای پرلمان هم مثل من از دانش آمارش کمک می‌گرفت ریاضی را کنار می‌گذاشت و شغل موجه‌تری را انتخاب می‌کرد. آن‌وقت هیچ وقت مسئله‌ی هزاره را حل نمی‌کرد. اگر همه‌ی آدم‌ها مثل من فکر می‌کردند دنیای ما زیبایی‌های امروز را نداشت. انقلاب‌ها رخ نمی‌دادند. علم پیشرفت نمی‌کرد. آقای لوترکینگ هم آن سخنرانی معروفش (من رویایی دارم) را ایراد نمی‌کرد. خدا را شکر که آدم‌ها هنوز هم رویا دارند.


به هر حال، اخیراً من زندگی بدون آرزویی داشتم. شاید فقط سالی یک‌بار برای فوت کردن کیک تولدم آرزو می‌کردم. آخرین بارش همین پنجاه روز پیش برای تولد هجده‌سالگی‌ام طبق معمول آرزو کردم و شمع‌ها را فوت کردم. با این حال، انتظار نداشتم که به‌زودی برآورده شود. ولی انگاری موقع فوت‌کردن قاصدکی از روی زمین بلند شده، سوار باد شده، ساحل ناشناخته را پیدا کرده و آرزوی من را به گوش شما رسانده باشد. وگرنه، چطور ممکن است که دقیقاً در آخرین روز از این سال عجیب و غریب آدم به آرزوی تولدش برسد؟ البته جمله‌ی شما را هنوز در گوشم دارم: «همه چیز تا غروب خورشید به حالت اولیه برمی‌گرده. برای اینکه آرزوها فقط در طول روز دوام میارن.» ولی بعضی آرزوها حتی اگر برای مدت کوتاهی برآورده بشوند برای آدم کافیست. تازه اگر بتوانم مثل رابرت قطب‌نما را به دست خلبان برسانم، خلبان به خانه برمی‌گردد و آرزو به حقیقت می‌پیوندد.


از شما ممنونم بابت تمام آرزوهایی که برآورده کرده‌اید.

برایان را از طرف من ببوسید.

دوست‌دار شما؛ علی.



پ.ن۱: این هم عکس از کارت تبریک تولد:


پ.ن۲: یادم رفت که معرفی کنم! موجود شنی، کاراکتر اصلی فیلم و کتاب «پنج بچه و شنی»ـه که قدرت جادویی در برآورده کردن آرزوها داره. فیلم رو چندین بار وقتی بچه بودم دیدم و (در کنار شگفت‌انگیزان!) بهترین فیلم کودکیم محسوب میشه. چون جمعیت خانواده‌ی ما شبیه خانواده‌ی فیلمه و با کاراکترها همزادپنداری می‌کنم. این هم عکسی از سکانس پایانی فیلم، که دلم نیومد اینجا نذارمش!


پ.ن۳: از آقاگل متشکرم که این چالش نامه‌نویسی رو راه انداختند. همچنین از پرنده‌ی گرامی که منو به این چالش دعوت کردند. از ابوالفضل و محمدعلی هم می‌خوام که اگر مایل بودند نامه‌ای بنویسند :)

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۲۹
علی ‌‌

نظرات  (۱۲)

نوروز مبارک:)

چهارتا خواهر برادر دارین؟:) باحاله:)

پاسخ:
میگن امسال سالِ موشه. پس به شما تبریک ویژه میگم گربه‌ی بزرگ!
نه سه‌تا دارم. خونواده‌ی پرجمعیت برای مامان‌باباها مشکلات زیادی داره، در عوض به بچه‌ها خوش می‌گذره. البته طبعاً نمی‌تونیم مثل تک‌فرزندها از امکانات و توجهات ویژه بهره‌مند باشیم.

من تک فرزندم و می تونم بهت اطمینان بدم از توجهات ویژه برخوردار نیستم:) چیزیو از دست ندادی:)

در واقع خانوادم از حضور سهمگین من طوری وحشت زده شدن که هرکی ایده ی بچه ی دومو مطرح می کرد با شمشیر به قتل می رسوندنش:) شما باید بچه های خوبی باشین:)

پاسخ:
کم‌توجهی ندیدید که قدر توجه رو بدونید!
قابل تأمله. پس باید در محضر شما مراقبت ویژه به خرج بدم تا گربه‌ی درون‌تون رو به خشم نیارم :دی!

منطقی بود. احتمالا هیچ کدومش کامل نیست نه تک فرزندی و نه چند فرزندی:) همیشه یه جای کار میلنگه.

پاسخ:
اوهوم. یه حالت دیگه‌اش میشه مثل این فیلم خارجیا که توی یه خانواده پرجمعیت به دنیا اومدن ولی یه پدرخوانده و مادرخوانده‌ی پولدار هم دارن که بچه‌ی دیگه‌ای ندارن. همیشه حالم از اینا به‌هم می‌خوره بس‌که مرفهِ بی‌دردن :/

سلام :) 

نوروزتان پیروز ! 

ممنون که نوشتین :) خوشحالم که آرزوتون برآورده شده :)

نقاشیتون خیلی قشنگه ، اون‌فوتی‌که داره میاد نشون میده با جزئیات کشیدینش :) ممم فقط ، birthday یک h جا انداختین ؟ یا مدلشه و قضیه‌ای داره ؟D: 

پاسخ:
سلام. عید شما هم مبارک.
ممنون از شما که دعوت کردید :)
هوووم... نه قضیه‌ای نداره و اشتباه شده. حالا که دقت می‌کنم، موهای شنی رو هم جا انداختم!

چه خوب که آرزوتون برآورده شده ^_^

عیدتون مبارک، امیدوارم امسال همینطور آرزوهاتون برآورده بشن :))

پاسخ:
اوهوم. دقیقاً وقتی که کاملاً ناامید شده بودیم...
عید شما هم مبارک. ان‌شاءالله که آخرین سال قرن، بهترین سال قرن بشه براتون :)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

چه نامه‌ی دلنشتی =)

از بس اون روز ستاره‌های روشن زیاد شده بودن که این‌جا از زیر دستم در رفتش =/ خوب شد خوندمش، حس خوبی داشت.

 

+ من هیچ‌وقت جسارت نشون دادن نقاشیام به عموم رو ندارم، درود بر این جسارت!

+اییول! چه باحال، خوشحالم برای آرزوت. دوست ندارم در این مورد حساس و خاص خیلی فضولی کنم ولی اگه دوست داری بگی، ***** ***** ** ***** *****؟

پاسخ:
سلام استیو!
ممنون. ولی دارم فکر می‌کنم منظورت از دلنشت چیه؟ :)
+ آره خب منم زیاد خوشم نمیاد. حتی انشا نوشتن هم از کارای منفورم بوده توی مدرسه، و زنگ‌هایی که باید انشا می‌خوندیم رو به بهونه‌های مختلف می‌پیچوندم. ولی اینجا توی وبلاگ دارم با این نقطه‌ضعف‌ها مقابله می‌کنم.
+ انتظارش رو داشتم که کسی بپرسه. و بله، مربوط می‌شود!

آخ، «دلنشین» منظورم بود. نمی‌دونم چرا وقتی برا تو می‌نویسم این‌قدر غلط‌غولوط دارم =/ خوبه یه بارم چکش می‌کنم قبل از ارسال.

 

+او، چه خوب! امیدوارم قبل از این‌که همدانشگاهی بشیم آب‌هویجتون رو بخورین!

پاسخ:
آهان. داشتم فکر می‌کردم منظورت مثلاً چیزی باشه که از دل نشت کرده، یا توسط دل نوشته شده :)
+ منم امیدوارم! یه کافه کوچیک هست توی ضلع شرقی سلف دانشگاه که آب‌هویج‌هاش خوبه. البته همه‌ی آب‌هویج‌ها خوبن؛ مگر اینکه مونده بشن. اگه قرار شد که بهت آب‌هویج بدم، می‌برمت اونجا. فقط باید ماسک هم داشته باشیم، چون که نزدیک به پاتوق سیگاری‌های دانشگاهه :/
۰۶ فروردين ۹۹ ، ۲۱:۰۰ سُولْوِیْگ .🌈

چه نامه قشنگی بود، یه حس خوبی داشت. مخصوصا اون عکس آخر خیلی قشنگ‌ترش کرده بود. 

و چه حوصله‌ای، واقعنی کارت درست کردید! =)) 

اسمش رو یادداشت کردم که در اولین فرصت بخونم/ببینمش. 

پاسخ:
متشکرم!
آره واقعاً کارت درست کردم. ولی تلاش کردم بقیه توی خونه نبینن تا فکر نکنن خل‌وچل شده‌ام :)
نمی‌دونم حالا فیلمش چقدر برای بقیه آدم‌ها جذاب باشه. ولی من چون‌که از بچگی باهاش بزرگ شدم خیلی توی روح و روانم تأثیرگذار بوده. مخصوصاً اگه کودک داشته باشید توی خونه، براش توصیه می‌کنم این فیلم رو. (تلویزیون چندبار پخشش کرده و دوبله‌اش موجوده و من عاشق تک‌تک صداهای دوبلورهاش‌ام :))

سلام :)

باید اعتراف کنم اول‌بار که اومدم سر این پست - و واقعا نمی‌دونم چجوری ۱۰روز ازش گذشته - اومدم پایین که تصویر رو ببینم. بعد اسم خودمو دیدم و کلیک کردم و دیدم وبلاگ خودمه :)) هنگ کردم راستش. ممنونم بابت دعوتت :)

الان هم اومدم و نامه‌ت رو خوندم تازه :) خیلی خوب بود. الانم کنجکاوم فیلمش رو ببینم ^_^

پاسخ:
علیک سلام :)
هنگ چراا؟؟!!
ممنون که تو هم نوشتی. راستش فکر کردم از این سوسول‌بازی‌ها خوشت نمیاد ولی خب به دعوتش می‌ارزید D:

هنگ واسه اینکه خیلی وقت بود که کسی منو دعوت نکرده بود به چیزی توی وبلاگ :))

سوسول‌بازی چی میگه!! خیلی هم خوبه واقعا. ممنون :)

پاسخ:
آهان از این جهت D:

سلام آقای علی :) 

خوبید ؟

ما از نظر تحصیلی یک مقطعیم و شما هم نیمه‌دومین چطور شما هنوز ۱۸ سالتونه؟! زودتر رفتین مدرسه ؟ :) 

( بخاطر کوچک‌ترین جزئیات مزاحمتان می‌شود ! ) 

خب چون شما نظرات خود‌درمانی رو بسته بودید ، چطور از حالتون آگاه می‌شدیم ؟ :)) 

 

پاسخ:
علیک سلام :) مراحمید شما. این پست هم که متعلق به خودتونه :)

آره؛ وقتی هنوز پنج سالم بود بابام به مدیر مدرسه گفت این پسرم رو بنشونید سر کلاس اول. مدیر هم قبول کرد! خیلی خوشحالم که اینطوری شد. چون بعداً هیچ‌وقت بچه‌های کلاس‌پایینی رو دوست نداشتم D:

خوبم، ممنون. تلاش می‌کنم که حالم خوب باشه :) خب راستش این دو ماه که از قرنطینه گذشته، خیلی خوش نگذشته. الان اگه بیام چیزی بنویسم فقط غر می‌زنم براتون حوصله‌تون سر می‌ره! فعلاً نمی‌نویسم «تا مصیبت دو نشود» (:

چه نامه ی قشنگی بود =))

 

+ از عکس فیلمه معلومه از اوناییه که من عاشقشم *-*

حتما باید ببینمش !

چطور تلویزیون گذاشته و من نفهمیدم 0__0

پاسخ:
امیدوارم ببینید و شما هم خوش‌تون بیاد :)

من خودم از تلویزیون ندیده بودم. سی‌دی‌اش رو داشتیم و احتمالا از سُک سُک در آورده بودیم. تعداد فیلم‌هامون هم مثل الان نامحدود نبود. به جای اینکه چندین فیلم ببینیم، فیلم‌های خوب‌مون رو چندین بار می‌دیدیم! الان دیگه بچه‌ها از آپارات و نماوا و فیلیمو و... فیلم می‌بینن. نمی‌دونم سُک سُک هنوز هم وجود داره یا نه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی