پایان هفتهی اول از ترم هشتم
۰. من خیلی دوست دارم وبلاگنویس باشم، اما وبلاگنوشتن رو به اون اندازه دوست ندارم. ولی چارهای نیست و دیگه دارم تبدیل به یک وبلاگنویسِ سابق میشم و هرچه بیشتر از فضای وبلاگ فاصله بگیرم برگشتن هم بهش سختتر میشه. فکر نکنم با ننوشتن و از طریق الهامات غیبی هم بتونم یکهو وبلاگنویس خوب و بامحتوایی بشم، پس فعلا همینجوری برمیگردم تا ببینم به کجا میرسه.
۱. این هفته که گذشت، مشارکت توی کلاس حضوری رو بعد از مدتها تجربه کردم. ما درواقع از ترم گذشته حضوری شدیم ولی هفتههای اول توی اعتصاب بودیم و بعد از اون تنبلی و جلساتِ نرفته باعث شد که بقیهی کلاسها رو هم شرکت نکنم، که خب نتیجهاش رو هم توی ایام امتحانات دیدم. داشتم میگفتم. بالاخره یک هفتهی کامل سر کلاسها رفتم. و پررنگترین نکتهاش این بود که مدام باید جلوی خودم رو میگرفتم که نخوابم توی کلاس. فعلا انگشت اتهامم به سمت داروهایی هست که میخورم. به هر حال حتی اگر سر کلاس بخوابم هم، ترجیح میدم این ترم رو سر تکتک کلاسها حضور داشته باشم. دیگه بعد از هفت هشت ترم میتونم با اطمینان بگم چیزی تحت عنوان اینکه خودم برنامهریزی میکنم و هر هفته درس رو میخونم وجود نداره و اگر سر کلاس نرم، همهاش جمع میشه برای روز امتحان.
۲. درس ارشد الگوریتمیای که برداشتم تنها کلاسی بود که سر اون خوابم نگرفت. سر کلاس مجبور بودم هر دقیقه به ریزمسئلههایی که مطرح میشد فکر کنم و خودم ایده و راهکار بدم یا راهکارهای بقیه رو بررسی کنم. با اینکه سنگینترین کلاس هفتهام بود هیچ بخش خستهکنندهای نداشت. این درس یک نکتهی تمایز دیگه هم برام داره: تنها درسی هست که خودم با اختیار انتخابش کردم و توی چارت دروس نیست. گذروندنش برام معنای مشخصی داره و میدونم که چرا باید تلاش کنم براش.
۳. استیو دیروز این ویدیو رو بهم نشون داد که چطور جیم کری اهداف کوچیک ما رو مسخره میکنه. اهدافی که توی یک مقطع برامون پررنگ میشن ولی نمیدونیم که چرا میخواهیمشون و بعد از رسیدن بهشون هم کاملاً راضی نمیشیم و دنبال یک هدف بعدی میگردیم. برای من اولش غیر قابل باور بود که خودم هم این باگ رو دارم. چون به نظرم هدف فعلیم (اپلای توی فلان گرایش و بعداً کار کردن توش، تدریس المپیاد و چند مورد شخصیتر) واقعاً تمام چیزهایی هستند که از این زندگی میخوام و من این اهداف رو for the sake of خودشون میخوام نه رسیدن به هیچ هدف بزرگتری. احساس میکردم با رسیدن بهشون حداقل تا زمان قابل توجهی حس نمیکنم چیزی توی زندگیم کم دارم. ولی به گذشته که نگاه میکنم واقعاً الگوی زندگیم همین هست که جیم کری مسخره میکنه: بردن اولین گلدن گلوب، بردن دومین گلدن گلوب، و آرزوی بردن سومین گلدن گلوب. راهکار استیو برای اینکه داخل این حلقه نیفته، اگر درست فهمیده باشم، انتخاب یک هدف بزرگتر بود که قدمهای کوچکتر زندگیش رو در راستای اون برداره. و اون هدف هم به اندازهای بزرگ بود که هیچوقت نمیشه گفت کاملا محقق شده. ولی این جواب هم من رو قانع نکرد و به نظرم پاککردن صورت مسئله بود. خلاصه که من رو مردد کرد که آیا واقعاً میدونم از چند سال آیندهام چی میخوام یا فقط فکر میکنم که میدونم.
۴. برنامهی این ترمم خوشبختانه طوری چیده شده که شنبهها خالیه و چهارشنبهها فقط کلاس مجازی دارم. یعنی چهار روز از هفته رو در اسارت دانشگاه نیستم و میتونم خودم براشون برنامه بریزم. و باز یادآوری میکنم که برنامهریزی بدترین مهارت من در زندگیه. دقیقاً به همین دلیل هم این ترم باید تمرینش کنم.
۵. باورم نمیشه که پنج ماه هست نوشتنِ مقالهی کارآموزیم رو به تاخیر انداختم. اونم در شرایطی که فکر میکردم از چنگال اهمالکاری رهایی یافتم و دیگه جلسات تراپیام رو آخر تابستون قطع کردم. توی پست بعدی یا باید توضیح بدم چطور بخشی حتی اندک از کارش رو پیش بردم، یا باید یک اسکناس صد یورویی به خیریه کمک کنم!
۶. یکی از بزرگترین سوالات زندگیم اینه که چرا میدونم باید کاری رو انجام بدم اما انجامش نمیدم. نمونهاش همین وبلاگ ننوشتن، اهمالکاری، نرسیدن به برنامهها و قول و قرارهایی که با خودم میذارم. و به نظرم بیارتباط با مسئلهی استیو هم نیست. شاید کارها رو انجام نمیدم چون در زمانی که باید انجامشون بدم شهود و آگاهی کافی ندارم که چطور این کار قراره من رو به اهداف مشخصی که دارم نزدیکتر کنه، و خود اون اهداف هم به اندازهی کافی برام پسزمینهی محکم و قابل دفاعی ندارند که جلوی وسوسههام رو بگیرند و قانعم کنند که مثلاً نوشتن یک پست وبلاگی برام آوردهی بیشتری داره از دیدن یک قسمت بیشتر از فلان سریال کذایی.
۷. تابستون امسال من به یک کارآموزی آکادمیک رفتم توی آلمان که متاسفانه سفرنامهای ننوشتم براش. با این حال جسته گریخته (خیلی جسته و خیلی گریخته!) توی این کانالم در اون دوره پست میگذاشتم. اگر فرصتش پیش بیاد همینجا بیشتر دربارهاش صحبت میکنم. با این حال گفتم حالا که به وبلاگ برگشتم لینک کانالم رو هم به اشتراک بذارم. متاع چندانی برای تعارف نداریم با این حال اگر آمدید قدمتون روی چشم :)