علی یعنی بلند، بلندمرتبه، شریف. آنکه بالاتر از او چیزی نیست.
طبق آمار ثبت احوال، در سال ۱۳۸۰، شونزده هزار و دویست و هشتاد و شش نوزاد با نام علی به دنیا اومدند. در اون سال و سال بعدش، علی پراستفادهترین نام پسر بوده. نویسندهٔ این وبلاگ یکی از همون شونزده هزار و دویست و هشتاد و شش نفره.
علی در کودکی برخلاف اسم سادهای که داشت، دوست داشت آدم خاصی باشه. شبیه افرادی که داستان زندگیشون توی کتابهای درسی میاومد و صفحهٔ ویکیپدیا داشتند. پسر، اون واقعاً فکر میکرد یه روز داستان زندگیش رو توی کتابهای درسی مینویسند.
موضوع مهم دیگه اینه که علی عاشق ریاضی بود. (اگرچه هیچ وقت کتاب نظریه اعداد مریم میرزاخانی رو کامل نخوند، ارادت ویژهای بهش داشت و آرزو میکرد یه روز مثل اون به قلههای ریاضیات برسه.) علی میتونست با سرعتی بیشتر از بچههای عادی قضایای ریاضی رو بفهمه و استدلالهای منطقی رو کنار هم بچینه. وقتی کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بود، گزارشی ازش در اخبار جوانههای شبکه دو پخش شد در حالی که برای بچههای سوم راهنمایی رفع اشکال میکرد. البته کلاس رفع اشکال فقط نمایشی بود. ولی علی واقعاً ریاضیات راهنمایی رو بلد بود.
علی تا انتهای کلاس نهم حساب دیفرانسیل و انتگرال رو میدونست، هندسه مسطحه و نظریه اعداد خونده بود، و به ترکیبیات و گراف تسلط نسبی داشت. البته نباید اینو از قلم بندازیم که همیشه از «جبر» متنفر بود و با اینکه دهها بار اتحاد کوشی شوارتز رو مرور کرده، الان هیچی ازش به یاد نمیاره! البته همهٔ اینها رو خودش به تنهایی نمیتونست یاد بگیره. بابای علی که از همون دوران ابتدایی علاقهٔ فرزندش رو پیدا کرده بود، با استادهای دانشگاه دولتی شهرشون صحبت کرده بود و اونها طی یه مصاحبهٔ دوستانه به این نتیجه رسیدند که علی صلاحیت داره به شکل مستمعآزاد توی کلاسهاشون شرکت کنه. از برجستهترین خاطرات اون دوران، اولین مرتبهای بود که سر کلاس ریاضییک سوالی رو سریعتر از همهٔ دانشجوها جواب داد و کل کلاس تشویقش کردند. البته سوال سختی نبود: ثابت کنید اگه نقشهٔ ایران رو روی زمین بذاریم، یک نقطه روی نقشه وجود داره که دقیقاً منطبق بر نقطهٔ واقعیش روی زمینه.
خلاصه، علی از ریاضیات لذت میبرد. ولی یه روزِ صبحِ پاییزی یا زمستونی، قبل از اینکه لباسهای فرمش رو بپوشه و منتظر سرویس مدرسه بشه، احساس کرد از این همه علوم محض خسته شده و باید آدم مفیدتری باشه. شایدم اینکه داشت به جاهای سخت ریاضی میرسید و دیگه مثل قبل همهچیز رو به راحتی نمیفهمید کلافهاش کرده بود! بالاخره به این نتیجه رسیده بود که به اندازهٔ دانشمندای برجسته باهوش نیست و قرار نیست در ادامه ازش مریم میرزاخانی یا آلن تورینگ یا جان نش در بیاد! با کمال احترام، خداحافظ ریاضیات.
یه مدت دربارهٔ رشتههای مختلف جستجو میکرد تا اینکه به کامپیوتر رسید. کامپیوتر ایدئالترین گزینه بود. به اندازهٔ کافی و حتی بیشتر از کافی کاربردی بود توی زندگی، و همچنین در شکل انتزاعی یه شاخه از ریاضی بود. علی وارد دبیرستان شد و خوشبختانه به کمک برادرش وارد مسیر المپیاد کامپیوتر شد. المپیاد اولین آزمونی بود که در سطح کشوری استعدادش رو میسنجید. و بله، دوباره با این حقیقت روبرو شد که شاید خوب باشه، ولی درجهیک نیست. نتیجهٔ المپیادش بدترین مدال ممکن بود و هیچ شباهتی به طلاها و فولمارکهای میرزاخانی نداشت.
بعدتر نوبت کنکور شد. علی دیگه انتظار خاص بودن نداشت و به زندگی معمولی عادت کرده بود. حتی هیچ حسی به اون بنر ۱۰ متری توی حیاط مدرسه نداشت که عکس اون و همکلاسیش رو به عنوان پرافتخارترین دانشآموزای سال قبل زده بودند. هر روز از کنار بنر رد میشد ولی دیگه مثل دورانی که اخبار جوانهها نشونش داد یا روزنامههای محلی دربارهاش مینوشتند ذوقزده نمیشد. خجالتزده هم نمیشد. هیچی نمیشد! با این همه، روزی که رتبههای تکرقمی کنکور رو اعلام کردند یه نمه جا خورد که چرا تکرقمی نشده و از سنجش به اون هم زنگ نزده بودند.
به هر حال، رتبهٔ کنکور برای وارد شدنش به تاپترین دانشگاه و رشتهای که مد نظرش بود کافی بود. علی به خاطر میاره اولین باری که از جلوی دانشکدهٔ علوم ریاضی دانشگاه رد شد با شگفتی برگشت و به دوستهاش گفت: «باورتتون میشه مریم میرزاخانی یه زمانی هر روز از این پلهها بالا میرفته و پایین میاومده؟». و احتمالا بعد از گفتن این جمله، به قصد تبرک یه بار از اون پلهها بالا رفت و پایین اومد!
در حال حاضر، علی دانشجوی ترم سوم مهندسی کامپیوتره. علیِ معمولی داره تلاش میکنه که دروس عالیاش رو در دانشگاه عالیاش بگذرونه، و در کنارش اگه فرصتی پیش بیاد با ابعاد دیگهٔ دنیا هم آشنا بشه! مثلا روانشناسی، فلسفه، ورزش، اقتصاد، ادبیات. به نظر میرسه دنیا خیلی بزرگتر و متنوعتر از چیزهایی هست که تا حالا تجربه کرده.
علی حالا داره با اینکه عنصر خاصی در جهان نیست کنار میاد. و حتی خوشحاله که یه اسم خیلی رایج داره، به این معنا که به جز برای خانوادهاش و تک و توک دوستهای نزدیکش، اولین فردی نیست که کسی با شنیدن اسم علی به خاطر بیاره. هوشنگها یا کیانوشها یا ترلانها همیشه توی ذهن میمونن. ولی هزار هزار محمد و علی و فاطمه و زهرا توی زندگی شما بودند که حالا فراموششون کردید.
اصلاً همین علیآباد. طبق آمار ویکیپدیا، سه شهر و هفت دهستان و صد و پنجاه و هفت روستا به نام علیآباد وجود داره. به نظرم ساکن علیآباد بودن یه جورایی معادل علیبودنه. یه گوشهای از نقشهٔ ایران که کسی نمیدونه کجاست برای خودت زندگی میکنی و بزرگ میشی. و هیچوقت خانوادههای شهرهای دیگه تصمیم نمیگیرن برای مسافرت آخرهفتهشون بیان علیآباد. آخه، علیآباد اصلاً کجاست؟