علی‌آباد

دستگاه مرجع غیرلخت

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۰۱ ق.ظ
برخلاف فیزیک دو با اون نمرهٔ افتضاحش و دنیای عجیب الکترومغناطیسش که هیچ وقت ارتباط بین الکترو و مغناطیسش رو درک نکردم، فیزیک یک برام قابل فهم بود و با نیم‌نمره ارفاق، بیست گرفتم ازش.

توی فیزیک یک که همون مکانیک نیوتونی باشه، بحثی داشتیم دربارهٔ دستگاه‌های لَخت و غیرلَخت. وقتی دنبال محاسبهٔ ویژگی‌های یه جسم مثل مکان و سرعتش هستیم، به یه نقطهٔ مرجع نیاز داریم تا اختلاف جسم رو با اون بسنجیم. همون مبدأ دستگاه مختصات. این مبدأ می‌تونه خودش ثابت باشه یا حرکت بکنه. مثلاً وقتی که توی اتوبوس نشستید و از پنجره به درخت‌ها و ماشین‌ها و چراغ‌های جاده و ماه و خورشید نگاه می‌کنید، در واقع حرکت نسبی‌شون توی دستگاهی رو درک می‌کنید که اتوبوس مبدأ مختصاتشه. اتوبوس اینجا یه مرجع متحرکه.

استفاده از دستگاهی با مبدأ متحرک گاهی می‌تونه توی حل مسائل مفید باشه و جملات اضافی رو از طرفین معادله‌ها خط بزنه. ولی اگه دقت کافی نداشته باشیم که از چه دستگاه‌هایی استفاده می‌کنیم و هر کمیت توی کدوم دستگاه تعریف شده، احتمال اشتباه توی حل مسئله بالاست. مخصوصاً اگه مرجع خودش شتاب داشته باشه. همون اتوبوس رو در نظر بگیرید. اگه راننده ناگهان ترمز بکنه (و شما کمربند ایمنی نبسته باشید!) به سمت صندلی جلویی پرت می‌شید. در حالی که مجموع نیروهای وارد به شما کماکان صفره و انتظار داشتید طبق قانون اول نیوتون حالت سکون رو حفظ کنید. موقع راه رفتن توی اتوبوس هم،‌ مغز که به قانون دوم نیوتون عادت کرده تلاش می‌کنه تعادل‌تون رو حفظ کنه ولی انگار یه نیروی نامرئی بیرونی، که حاصل شتاب‌داشتن اتوبوسه، باعث میشه شما تلوتلو بخورید. توی مکانیک به این نیروی ساختگی میگن نیروی دالامبر.

به چنین دستگاهی که مرجع مختصاتش حرکت شتاب‌دار داره، میگن دستگاه غیرلخت. چون دیگه قانون لختی (قانون اول نیوتون) برقرار نیست. یعنی ممکنه برآیند نیروهای وارد به یه جسم صفر باشه، ولی حالت سکونش یا سرعت ثابتش رو حفظ نکنه. و همچنین قانون دوم، بدون لحاظ کردن اون نیروی ساختگی برقرار نیست. و مکان و سرعت حقیقی اجسام اون چیزی نیست که توی دستگاه غیرلخت به‌دست میاریم.. 

برگرفته از جزوهٔ فیزیک یکم. گفتم شاید با فرمول بتونم بهتر منظور رو برسونم!


من عاشق آنالوژی و ربط دادن قاعده‌های فیزیکی به مثال‌های غیرفیزیکی‌ام! این مسئلهٔ دستگاه‌های غیرلخت رو می‌تونم به تفکرات روزمره‌ام گسترش بدم. امروز به این فکر کردم که چطور من توی برخورد با آدم‌های اطرافم و شرایط زندگیم دارم از زاویهٔ یه دستگاه غیرلخت به همه‌چیز نگاه می‌کنم: دستگاهی که مبدأ مختصاتش خودمم. برای قضاوت کردن دوست‌هام، پدر و مادرم، دنیایی که توش زندگی می‌کنم، گاهی فقط به امکاناتی که در اختیارم گذاشتند و به زاویه‌شون با خودم نگاه می‌کنم. و این باعث میشه مدام با هر تغییر من، قضاوتم نسبت بهشون تغییر کنه. در حالی که اون‌ها ثابت بوده‌اند.


چهار پیش که میشه تیرماه، درست وسط امتحانای پایان‌ترم، اتفاق شوکه‌کننده‌ای برام افتاد که هنوز هم نتونستم کامل باهاش کنار بیام. برای همین هرچی تلاش کردم، نتونستم اینجا درباره‌اش بنویسم. در واقع هنوز نمی‌تونم توضیح بدم چرا اتفاق افتاد و چطور ختم شد. هرچی که بود، تونست منو کاملاً به‌هم بریزه.


البته ماجرای ساده‌ای نبود. بیشتر شب‌ها توی ذهنم مرور می‌شد و روزها استرس تکرار شدنش رو داشتم. ولی اینکه چهار ماه اثرش طول کشید، فقط به همین دلیل نبود. من بعد از اون، داشتم همهٔ جنبه‌های زندگی رو نسبت به اون اتفاق می‌دیدم. من سوار دستگاه مختصاتی شده بودم که مرجعش اون حادثه بود، و به نظر می‌رسید دنیا داره دور سرم می‌چرخه. انگار خانواده‌ام، درسم، معنای زندگیم، آینده‌ای که توی خیالم ساخته بودم، همه داشتند تغییر می‌کردند. همه‌چیز داشت برام پیچیده می‌شد و همزمان با کلی معادلهٔ حل‌نشدنی مواجه بودم.


کافی بود از مختصاتی که توی ذهنم کشیده بودم بیام پایین و از بیرون نگاه کنم تا متوجه بشم فقط منم که دچار مشکل شده‌ام. و زندگی هنوز به شکل سابق جریان داره. دوست‌هام هنوز همون نگاه سابق رو به من دارن. شب‌ها مثل قبل صبح می‌شن و صبح‌ها مثل قبل شب می‌شن. اگه متوجهش بودم و آشفتگی ذهنیم رو به همه‌چیز تعمیم نمی‌دادم احتمالا خیلی زودتر از چهار ماه می‌تونستم ازش بگذرم و تموم تابستون رو درگیر همین یک مسئله نمی‌بودم.


این نگاه کردن از مختصات غیرلخت نه تنها دید من نسبت به اطرافم رو غیرواقعی کرده بود، که نسبت به خودم هم درک درستی نداشتم! چون در دستگاهی که خودت مرکزش باشی، در هر لحظه به نظر می‌رسه ثابت و بی‌حرکت توی نقطهٔ صفر وایسادی. ولی اینطور نبود و من داشتم تغییر می‌کردم. من داشتم به مرور بهتر می‌شدم و با این قضیه کنار می‌اومدم ولی برای دیدن نمودار تغییراتم نیاز داشتم از بیرون به خودم نگاه کنم. البته این اواخر، با نوشتن یادداشت‌های روزانه تونستم این کار رو انجام بدم. این نوشتن و تخلیهٔ هرروزهٔ ذهن باعث میشه درک درست‌تری از احوالت پیدا کنی و بتونی خودت رو فراتر از لحظهٔ حال ببینی.


در نهایت، موضوع دیگه که می‌تونست باعث بشه از رنجم کمتر بشه، فکر کردن به تاریخه. اتفاقی که برای من پیش اومد، توی همین کشور سال‌هاست که برای مردمانی پیش میاد و ازش عبور می‌کنند. این مشکل فقط برای پیش نیومده بود و نباید بیش از حد شخصی‌اش می‌کردم. وقتی از لاک خودت بیای بیرون و سرگذشت افراد بیشتری رو بخونی متوجه می‌شی چقدر در اتفاق‌های زندگیت، در فرصت‌ها و در رنج‌ها، اولین نفری نیستی که تجربه‌شون می‌کنه و آخرین نفر هم نخواهی بود. خوندن روایت‌های بقیهٔ افراد می‌تونه تو رو آگاه‌تر کنه که چه کارهایی برای حل‌کردنش از دستت بر میاد، و چه کارهایی از دستت برنمیاد و فقط باید بپذیریش.


امروز صد و بیست روز از اتفاقی که برام گذشت می‌گذره و همیشه توی زندگی فرصت نخواهم داشت به ازای هر مشتی که توی صورتم می‌خوره اینقدر روی زمین دراز بکشم. پس الان دیگه قطعاً وقتش بود پروندهٔ اون داستان رو برای خودم ببندم. هدف نوشتن این پست هم همین بود که یه نقطهٔ پایان بذارم براش. ببخشید اگر خیلی گنگ و نامفهوم بود و وقت‌تون رو هدر داد، من نیاز داشتم به نوشتنش.


پ.ن: فکر اپلای هم دقیقاً از همون چهار ماه پیش برای من اینقدر پررنگ شد و البته همین‌قدر پررنگ باقی خواهد موند. پارسال تابستون وقتی برای انتخاب رشته به خ زنگ زدم بهم گفت از الان خودت رو آماده کن که باید چهارسال به سوالِ «می‌خوای اپلای کنی یا نه» فکر کنی و هیچ وقت به جواب مشخصی نرسی و همیشه بین «رفتن و موندن» تردید داشته باشی. ولی فکر کردن به اتفاقی که برام افتاد می‌تونه همیشه یه نقطهٔ قابل اتکا باشه برای رفتن. که دفعهٔ بعدی که خیال حب وطن و مدیون بودن به کشور و بلابلابلا به سرم زد، این روزها رو مرور کنم و یادم بیاد که من حسابم رو تصفیه کردم.

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۱۳
علی ‌‌

نظرات  (۲)

سلام :)

من از فیزیک دو، الکتریسیته‌ی جاری رو خیلی دوست دارم. یک مدت هم از دَکل‌های برق عکس می‌گرفتم. عکسی هم که رو جلد کتاب یازدهممون بود، من رو تحت تاثیر قرار میداد :).

من قبلا با خودم فکر میکردم چرا اتوبوس‌های شهری (تاجائیکه من دیدم) کمربند ایمنی ندارن؟ D:

چه خوب این موضوعات رو با هم ربط دادین و خیلی هم خوب توضیح دادین :) ممنون!

امیدوارم حالتون روز به روز بهتر بشه :) هرچند سختی‌های زندگی همیشه هستن، اما میگذرن بنظرم. شاید همینکه درسی که ازشون می‌گیریم ماندگار باشه، آروممون کنه.

پاسخ:
سلام!

خوش به حالتون که الکتریسیته رو دوست دارید :) خب من همون یازدهم هم چالش داشتم با فیزیکش و نمی‌تونستم مفاهیم رو به هم ربط بدم. امیدوار بودم توی دانشگاه درست یاد بگیرم، که نگرفتم!

جدی اتوبوس‌های شهری کمربند ندارن؟ تا حالا فکر نکرده بودم بهش. احتمالا به خاطر سرعت کم‌شون باشه. و خب مثلا وقتی BRT تهران چند برابر ظرفیت آدم رو می‌چپونه توی خودش، احتمالا کمربند کم‌اهمیت‌ترین چیزیه که در اون لحظه به فکرمون می‌رسه‌ :دی. ولی بین‌شهری انگار چندسالیه کمربند بستن اجباری شده و پلیس گاهی توی اتوبوس رو می‌گرده.

متشکرم :). آره تبدیل‌کردن رنج‌ها به قصه و درس‌گرفتن از قصه‌هاشون به من خیلی کمک می‌کنه.

ما هم این ترم فیزیک 1 داریم :دی

اوه! جزوه؟! منم باید جزوه بنویسم یعنی؟! نه! کابوس منه جزوه‌نویسی =(((

امم، یه چیزی اون وقت... خب زمین در حال حرکته، عین اتوبوس حرکتش شتابدار هم هست. هم شتاب داره از حهت این که دور خورشید می‌چرخه، هم شتاب‌داره از این جهت که کل هستی داره با شتاب مثبت منبسط می‌شه. چرا ما روی زمین تلوتلو نمی‌خوریم پس =/ ؟

 

من عاشق آنالوژی و ربط دادن قاعده‌های فیزیکی به مثال‌های غیرفیزیکی‌ام!

اصلا گاهی با خودم می‌گم شاید فیزیک برای آفریدن همین مثالای غیرفیزیکی ساخته شده!

 

مجموعا به نظرم خیلی جالب بودش، این زاویه‌ی دید. گاهی که آدم سعی می‌کنه از بالا خودش رو نگاه کنه خیلی جالبه، گاهی آدم این قدر توی خودش فرو می‌ره که همه چی و دیگران یادش می‌ره. فکر کنم خودم خیلی این‌جوری باشم.

امیدوارم همیشه (یا لاافل خیلی از وقتا) یه مرجع قابل اتکا واسه بررسی اطراف داشته باشی.

 

ب.ن: امان از این روزگار، هعییی، چی بگم. به هرحال، ایشالا ماساچوست!

پاسخ:
خب خب استیو وارد دانشگاه می‌شود :)

جزوه نوشتن یه تصمیم شخصیه. من هیچ‌وقت جزوه‌نویس خوبی نبودم از این نظر که به بقیه هم بدم و استفاده کنن. ولی همیشه سر هر کلاسی جزوه می‌نویسم. اگه همزمان با استاد، خودم مباحث و سوال‌ها رو روی کاغذ ننویسم، یاد نمی‌گیرم. خیلی از جزوه‌هام رو شاید هیچ‌وقت بهشون برنگردم. ولی این در لحظه نوشتن و نمودار کشیدن و دسته‌بندی عناوین و... باعث یادگیریم میشه. لذا الان حتی سر کلاس تربیت‌بدنی مجازی هم جزوه می‌نویسم :)). دلیل دیگهٔ جزوه نوشتنم هم اینه که استادها اکثرا از مباحث همون جزوهٔ خودشون سوال می‌دن. اینجوری دیگه بعدا نیاز ندارم کل کتاب مرجع رو بخونم. فقط روی بخش‌هایی تمرکز می‌کنم که توی جزوه اومده.
ولی تو اگه توی دبیرستان هم جزوه نمی‌نوشتی و اینجوری راحت‌تر بودی الان لزومی نداره عوض کنی فرآیندهاتو. کلا ترم اول اگه سعی کنی عادات دبیرستان رو حفظ کنی خیالت آسوده‌تره :). من سر همین فیزیک‌دو ترم پیش و مجازی شدنش، برای اولین بار و آخرین بار تصمیم گرفتم کلاسی رو شرکت نکنم و خودم بخونم، و خب نتیجه‌اش رو هم دیدم :/. البته ماجراهای فیزیک‌دو خودش یه پست جدا می‌طلبه و در تاریخ دانشگاه اتفاق به‌یادموندنی‌ای شد! خلاصه‌شو اگه بگم، استادها ۴۰۰تا دانشجو رو متقلب تشخیص دادند و همه‌شون رو انداختند :)). هشتگ در امتحانات مجازی تقلب نکنیم.

آممممم... سوال خوبیه! ولی جواب خوبی براش ندارم :دی. اتفاقاً پارسال می‌خواستم این سوال رو بپرسم از چارلی خودمون، که چطور هیچ کدوم از حرکت‌های زمین و خورشید برامون قابل حس کردن نیست. ولی یادم رفت بپرسم :/. باز اگه جستجو کردم و به جوابی رسیدم بهت می‌گم‌ :).

پ.ن: به قول مجتبی شکوری، که در پست‌های بعد باهاش آشنا می‌شید :دی، «دنیا جای بدیه، ولی ارزش جنگیدن داره.»

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی