سال دهم مدرسهٔ سمپاد قبول شدم. من و ۵ نفر دیگه با آزمون اومده بودیم ولی بقیهٔ کلاس از راهنمایی همکلاسی بودند. از بین همهٔ بچهها، حسین از همون اول توجهم رو جلب کرده بود. کتابخون بود و شیفتهٔ شمس و مولانا، نقاشی میکشید و سهتار میزد، انگلیسی رو مثل فارسی روان صحبت میکرد، عاشق فیزیک و الکترونیک بود، خلاصه در نگاه منِ پونزده ساله ترکیبی بود از تمام ویژگیهای مثبتی که یه پسر همسن ما میتونست داشته باشه. با این حال خیلی متواضع و خاکی بود و خودش رو بالاتر از بقیه نمی دونست، برای همین هم بین بچهها معروف بود به humble!
سال دهم خیلی بهش نزدیک نبودم. توی مدرسه دایرهٔ دوستای خودش رو داشت. تا اینکه نزدیک عید و به خاطر پروژهٔ مشترک درسیمون تونستم باهاش «دوست» بشم. این برای من خیلی ارزشمند بود. برای اینکه اون هم منو دوست داشته باشه یه عالمه چیزای جدید یاد گرفتم و همین موضوع باعث شد خیلی توی اون سالها رشد کنم.
به مرور دوستیمون از سطح درس و مدرسه فراتر رفت، طوری که هروقت مشکلی برام پیش میاومد یا ناراحت بودم صحبت کردن با حسین منو آروم میکرد. شاید اگه حسین نبود، اون بحرانهای سال یازدهم منو از پا در میآورد. ولی اون روزهای سخت رو هم به کمک دوست خوبم گذروندم...
سال دوازدهم اوضاع فرق کرد. من بیشتر درس میخوندم و کمتر فرصت میشد که احوالش رو بپرسم. ولی معلوم بود که داره تغییر میکنه. «شاهین تیزبال افقها» بود اما آسمون درس و مدرسه کوتاهتر از اون بود که بهش فرصت پرواز بده. دیگه ملاک برتری نمره بود. و حسین اگرچه از همه باسوادتر بود، هیچوقت از نظر معدل توی رتبههای برتر کلاس نبود. من و چندتای دیگه که رنک کلاس بودیم با هم درس میخوندیم و اون کمتر توی تیم ما پیداش میشد. سال دوازدهم برای من سال خوبی بود و منو به شریف رسوند، ولی توی این راه از حسین دورتر و دورتر شدم، و این امروز بزرگترین حسرت منه...
حسین جان، این انار رو یادته؟ یه روز وقتی فکر میکردی با هم قهریم اینو بهم هدیه دادی تا آشتی کنیم. از اون روز همیشه این انار روی میزم بوده. و با نگاه کردن بهش یاد تو میافتم و یاد اینکه چقدر بهت مدیونم. حالا امروز من فکر میکنم که تو با من قهری و از دستم دلخوری. میشه منم این انار رو به تو هدیه بدم و دوباره با هم آشتی کنیم...؟
راستی، هیچوقت تو رو با اسم کوچیکت صدا نمیزدم. شاید چون خودم رو اونقدر بهت نزدیک نمیدونستم، شاید چون همیشه برای من بزرگ و قابل احترام بودی، شاید چون حسین زیاد داشتیم اما فامیلیت مثل خودت منحصر به فرد بود. امروز ولی تصمیم گرفتم که با اسم تو رو صدا بزنم. اجازه هست، دوست خوبم؟ :)
چه خوب که انقدر با هم صمیمی هستید
چقدر خوب نوشتی، اینها هم اثراته حسینه؟
عالی نوشتی علی😊